داستان
01 آذر 1396 توسط رویای خیس
روزی کلاغی بود ک غذایی برای فرزندانش نداشت مجبور شر گوشت بدن خودش را به جوجه هایش بده بعد از مدتی که جوجه ها بزرگ شدن مادرشان مرد جوجه ها گفتن خدارو شکر که مرد خسته شدیم از غذایی تکراریی